جدول جو
جدول جو

معنی کش بزان - جستجوی لغت در جدول جو

کش بزان
در آغوش کشیدن، بغل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشتبان
تصویر کشتبان
نگهبان مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
در حالت کشیدن، کشان کشان، برای مثال کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف (مولوی - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ / جِ کَ دَ)
حریف را در کشتی پیش کشیدن که یکی از فنون کشتی است، حالتی هست که هنگام اول کشتی گیری دستی ببازوی خود می زنند و آوازی که بزبان فرس مچ مچه بضم هردو میم و جیم فارسی گویند می کشند و دست حریف گرفته پیش می کشند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (از آنندراج). پیش انداخته (در اصطلاح کشتی گیران امروز) ، شراب خوردن. (از آنندراج) :
صبح مخموریست می غلطد به بستر سینه چاک
شب سیه مستی که از جام شفق کش می زند.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج).
بوسه ای زن به لب خویش دگر مستانه
رفتم از کار از این کش زدن مردانه.
میر نجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی است از دهستان اوباتو بخش دیوان درۀ شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زارع. (آنندراج) :
نه بهر عبره کردن کشتبان را قسمت غله
نه بهر باج خواهی کاربان را رحمت عامل.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 3800 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: چوب سرخ، باریک آباد، احمدآباد نرگسی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته از واژه کشتبین به آرش گل انگشتانه کشاتبین گل انگشتانه، انگشتانه: انگشتانه درزی، زخمه (مضراب) نگهبان مزرعه، زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی) فنی است از کشتی و آن عبارتست از دست بگردن حریف زدن و او را پیش کشیدن: (بوسه ای زد بلب خویش دگر مستانه رفتم از کار از این کش زدن مردانه)، (گل کشتی)، (کشتی) در اول کشتی گیری دست ببازوی خود زدن و آواز که مچ مچه گویند بر آوردن و دست حریف را گرفته پیش کشیدن، شراب نوشیدن: (صبح مخمور یست میغلطد ببستر سینه چاک شب سیه مستی که از جام شفق کش میزند)، (جلال اسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش باف
تصویر کش باف
آنکه پارچه کش بافد، پارچه ای که تواء م با کش است
فرهنگ لغت هوشیار
کم سخن، کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد: (همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش کشان
تصویر کش کشان
آهسته براه بردن و کشیدن: (کش کشانش آورید ند آن طرف او فغان برداشت در تشنیع وتف)، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتبان
تصویر کشتبان
((کِ))
زارع، دهقان
فرهنگ فارسی معین
دیدار کردن به قصد مواظبت، ذبح کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بروز صدایی ضعیف و نامفهوم
فرهنگ گویش مازندرانی
ریش در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن ناخود آگاه پا، به اجسام
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
گاومیش سه ساله، به مرحله جفت گیری رسیدن، آمادگی جنسی چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
چماق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرفتن بره های غیر، توسط گوسفند شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن نوک قلم
فرهنگ گویش مازندرانی
صید ماهی با سه شاخه ی آهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی مرثیه خوانی همراه با سینه زنی
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن هیزم به قصد ذخیره سازی
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگام نورافشانی آفتاب، طلوع خورشید
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر کسی فریاد زدن داد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق و سنگین شدن، چربی آوردن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر زدن، پرواز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بند زدن ظروف چینی، شکسته بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بندی کردن، بند زدن ظروف چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۲۰۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخواسته شاشیدن، از دست دادن مواد قندی بعضی غذاها در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچانگی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی